شش جهت

فریاد که از شش جهتم راه ببستند / آن خال وخط و زلف و رخ و عارض و قامت
  • شش جهت

    فریاد که از شش جهتم راه ببستند / آن خال وخط و زلف و رخ و عارض و قامت

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرندفید» ثبت شده است

سه شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۴، ۱۲:۲۸ ب.ظ

وبلاگ نویسی که من باشم

 

اول دبیرستان بودم که برای اولین بار کامپیوترمون به اینترنت دایل آپ با اون صدای نوستالژیکش وصل شد، تمام استفاده مون از اینترنت هم برای تحقیقات درسی بود، چت کردن رو زیاد دوست نداشتم، یکبار از سر کنجکاوی وارد این روم های چت یاهو شدم، با کلی آدم مواجه شدم که زیاد سوال میپرسیدن، منم به خاطر درون گرایی حس کردم امنیتم به خطر افتاده، برای همین دیگه سراغ چت روم ها نرفتم، تا سالها فقط یک ایمیل داشتم که در واقع استفاده ی خاصی هم ازش نمیکردم. 

وارد دانشگاه که شدم اینترنت همچنان برام یک منبع مفید بود برای تحقیقات، اما استفاده از ایمیل برام بیشتر شده بود، سال 88 توسط یکی از همکارام با فیس بوک آشنا شدم و تمام اقوام خارج از کشور و دوستانی که سالها ازشون بی خبر بودم پیدا کردم، چند ماه بعدش با توئیتر آشنا شدم و همون همکار مذکور یوزر و پسورد اکانت فرندفیدش را بهم داد تا رمزش رو براش عوض کنم، میخواست یک مدتی از محیطش دور باشه و همین باعث آشنایی من با فرندفید شد.

برای خودم اسم آرام رو انتخاب کردم چون با روحیاتم سازگار بود، یادمه اولین کسی که فالو کردم آقای سیدعلی سنایی بود و از تو لیست دوستانشون آدمایی که فکر میکردم خوبن رو انتخاب کردم، وارد شدن توی جمعی که همه همدیگر رو میشناختن خیلی مشکل بود، اما کم کم بهم اعتماد کردن و  منم شدم جزئی از همون آدما، باهاشون زندگی کردم، با غصه هاشون، غصه خوردم و از شادی هاشون خوشحال شدم، بچه ها ازدواج کردن و بچه دار شدن و بعضی ها هم از بینمون رفتن. . . کم کم دوستای مجازی برام به شکل واقعی در اومدن، با هم قرار گذاشتیم و دیدمشون و همین دوستی هامون رو عمیق تر کرد.

من همیشه نوشتن رو دوست داشتم و خاطراتمو مینوشتم، حدود ده تا سررسید دارم که پر از نوشته است، بارها بچه ها بهم گفتن که یک وبلاگ بساز و مطلب بنویس اما من فکر میکردم وبلاگ نوشتن کار خیلی مهمیه که از عهده ی هر کسی برنمیاد، چون وبلاگ دوستان رو که میخوندم میدیدم قلمشون خیلی از نوشته های من بهتره، بالاخره اردیبهشت ماه سال 89 این اتفاق افتاد، با فاطمه و مریم و ریحانه قرار داشتم، کنار پارک لاله راه میرفتیم که بچه ها دوباره ازم خواستن وبلاگ بسازم، داشتیم به اسم وبلاگ فکر میکردیم که ریحانه دیوان حافظش رو در آورد و گفت بذار از حافظ بپرسیم، حافظ رو باز کرد و این غزل اومد

  

یا رب سببی ساز که یارم به سلامت

بازآید و برهاندم از بند ملامت

خاک ره آن یار سفرکرده بیارید

تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت

فریاد که از شش جهتم راه ببستند

آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت

امروز که در دست توام مرحمتی کن

فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت

ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق

ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت

درویش مکن ناله ز شمشیر احبا

کاین طایفه از کشته ستانند غرامت

در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی

بر می‌شکند گوشه محراب امامت

حاشا که من از جور و جفای تو بنالم

بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت

کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ

پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت


اسم شش جهت رو برای وبلاگ انتخاب کردیم و من در بلاگفا یک اکانت ساختم و شروع کردم به نوشتن، اوایل فکر اینکه غیر از خودت آدمای دیگه ای هم هستن که این مطلب رو میخونن نوشتن رو برام سخت میکرد، اما بعد از انتشار چند تا از مطالب، سختگیری را کنار گذاشتم و راحت تر مینویسم(البته این راحت که عرض میکنم به نسبت من قدیم هست، چون انتشار یک پست ممکنه تا چهل روز هم طول بکشه از نوشتن تا اصلاح و انتشار مطلب). 

وبلاگ نوشتن برای من مراحل مختلفی داره، اول موضوع رو انتخاب میکنم و توی ذهنم مینویسم، بعد از اون مطالب به سه سرنوشت دچار میشن یا میان روی کاغذ و بعد تایپ میشن و میشن یک پست برای وبلاگم، یا میان روی کاغذ ولی هرگز تایپ نمیشن (حدود 12 تا از این مورد در دفترم دارم)، یا اینکه بعد از چند بار دوره کردن در ذهنم نوشته هم نمیشن. وبلاگ نویسی باعث شد توجهم به اتفاق هایی که اطرافم میوفته بیشتر بشه.  اینجا برام مثل یک دفترچه خاطرات میمونه که اتفاقاتی که میخوام فراموش نکنم رو توش ثبت میکنم.

با تشکر از فاطمه  به خاطر دعوت من به این بازی وبلاگی.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۲۸
دختری آرام با سه نقطه ی اضافه