شش جهت

فریاد که از شش جهتم راه ببستند / آن خال وخط و زلف و رخ و عارض و قامت
  • شش جهت

    فریاد که از شش جهتم راه ببستند / آن خال وخط و زلف و رخ و عارض و قامت

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۰ ثبت شده است

جمعه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۵:۳۴ ب.ظ

مرگ

شانزدهم اردیبهشت هزار و سیصد و هشتاد و هشت، ساعت یازده و سی دقیقه

زنگ تلفن خونه به صدا در اومد، همیشه تلفن های این وقت شب حاوی خبرهای بد بودن برادرم با ترس گوشی رو برداشت، چند لحظه به صدای پشت خط گوش داد و بعد گوشی رو قطع کرد، رنگش کاملا پریده بود، دیگه مطمئن شدم که بهش خبر مرگ کسی رو دادن، جرات نداشتم ازش بپرسم کی مرده، داشتم افراد پیر خانواده رو تو ذهنم مرور میکردم که یعنی کدومشون میتونن باشن، که خودش گفت: آرام،  پویا رفت. احساس کردم همه ی دنیا روی سرم خراب شد.

پویا پسر خاله ام بود، سی ساله، بهمن سال قبل به خاطر یک اتفاق ضربه ی مغزی شده بود و رفته بود تو کما، اوایل دکترا زیاد از پیشرفتش راضی نبودن، اما اخیرا واکنش هاش خیلی بهتر شده بود و دکترا میگفتن کم کم میتونه بهتر بشه، البته میگفتن هیچ وقت پویای قدیم نمیشه اما همین که زنده بود خیلی بود.

یادم فقط گفتم وای! حالا چطوری به مامان بگیم؟ داداش کوچیکه هم نگران همین بود، مامان رفته بودن از زیر زمین چیزی بیارن و صدای تلفن رو نشنیده بودن، بابا هم ماموریت بودن و این کار رو مشکل تر میکرد.

به مامان گفتیم حال پویا بدتر شده و باید بریم خونه ی خاله، همین کافی بود که خودش تا ته ماجرا رو بخونه، مامانم و داداش کوچیکه با هم زدن زیر گریه اما من هنوز تو شُک بودم. یادمه تا نرفتم تو خونه ی خاله ام و خودم با چشمام ندیدمش باورم نشده بود که رفته، اون موقع بود که زدم زیر گریه . . .

دو سال از اون روز میگذره اما تمام خاطراتش مثل همون روز برام زنده اند، هنوز وقتی خونه ی مادربزرگ جمع میشیم جاش خالیه، وقتی به خاله و شوهر خاله ام نگاه میکنم، میبینم تو این دو سال چقدر شکسته شدن، چقدر غصه تو نگاهشون هست حتی وقتی میخندن!

مرگ سرنوشت حتمی همه ی ما آدم هاست، اما ما آدم ها غرق شدیم تو دنیایی که میدونیم فانی ِ،  من و تو  چقدر آماده ایم  برای مُردن؟ چقدر توشه داریم برای آخرتمون؟

ای کاش به خودمون بیایم!


پی نوشت: میشه لطفا برای شادی روحش یک فاتحه بخونین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۷:۳۴
دختری آرام با سه نقطه ی اضافه