شش جهت

فریاد که از شش جهتم راه ببستند / آن خال وخط و زلف و رخ و عارض و قامت
  • شش جهت

    فریاد که از شش جهتم راه ببستند / آن خال وخط و زلف و رخ و عارض و قامت

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۱ ثبت شده است

يكشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۱، ۰۸:۰۹ ق.ظ

و من هر رو عاشق تر می شوم

اولین بار فردای عیدغدیر بود که دیدمش، البته نمیدونم از کی اومده بود، شاید زودتر از اونروز اونجا بود و من دقت نکرده بودم، محکم و با غرور ایستاده بود، من زل زدم بهش، یادمه باد تندی می وزید و من محو حرکت های نامنظمش در باد شده بودم، وقتی نگاهمو ازش برداشتم متوجه رهگذرهایی شدم که خط نگاه منو دنبال کردن که بفهمن به چی خیره شده بودم، خجالت زده سرمو انداختم پایین و به راهم ادامه دادم، اما تو دلم غوغایی به پا بود، غوغایی که خبر از نزدیک شدن به یک واقعه مهم را میداد.

فردای اون روز از خیلی دورتر حواسم بهش بود، این بار با دیدنش قلبم تندتر میزد، حتی با تمام شلوغی های شهر میتونستم صدای قلبم رو بشنوم، یک صدایی تو سرم میخوند: ببار ای بارون ببار، بر دلم گریه کن خون ببار، بهر لیلی چو مجنون ببار، ای بارون . . .

این بار چشم ازش برنداشتم، نگاه متعجب رهگذران برام مهم نبود، تا جایی که میشد نگاش کردم، بالای یکی از ساختمان های بلند مسیر هر روزم ، یک پرچم سرخ که روش با خط خوشی نوشته "یا حسین" با خودم آروم زمزمه میکردم: بار الها اجلم را تو به تاخیر انداز/چند روزی است دلم تنگ محرم شده است.

این روزها شهر من داره پر میشه از نشونه های اومدن محرم، پارچه های سیاه، کتیبه های سبز و پرچم های سرخ و من هر رو عاشق تر میشم. عاشق کاروانی که این روزها داره به کربلا نزدیک میشه، عاشق سرزمینی که یک تکه از بهشته، عاشق هفتاد و دو نفری که از خودشون گذشتن، عاشق دینم، مذهبم و مهمتر از همه عاشق خدا.

خدایا، بهم توفیق بده تا بتونم این محرم را اونطور که باید درک کنم. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۱ ، ۰۸:۰۹
دختری آرام با سه نقطه ی اضافه